خلاصه کتاب:
دستهای امیرارسلان، رئیس مغرور گروه آلفا، بار دیگر به سمت ماهگل دراز میشود؛ اما این بار، ماهگل بیهیچ واکنشی، در سکوتی سنگین باقی میماند. تقابل میان غرور مردانهی ارسلان و مقاومت درونی ماهگل، صحنهای از کشمکشهای روانی را رقم میزند. او با لحنی سرد در گوش ماهگل زمزمه میکند، اما ماهگل با تمام توان، تلاش میکند از این موقعیت خارج شود. این برخورد، آغازگر جدالیست که نهتنها رابطهی آنها را دگرگون میکند، بلکه پرده از شخصیتهای پنهانشان نیز برمیدارد.
خلاصه کتاب:
آنالی دختریست با روحی پیچیده و گذشتهای ناشناخته. او به نویان، پسری که در خانوادهاش حضور دارد، علاقهمند میشود. اما این علاقه با حقیقتی تلخ روبهرو میشود: نویان برادر واقعی اوست. همین موضوع باعث میشود آنالی به هویت خود شک کند. آیا او واقعاً انسان است؟ یا اینکه موجودی از دنیای دیگر است که مأموریتی پنهان دارد؟
خلاصه کتاب:
نام پروفسور انتظام هنوز هم در محافل علمی با احترام یاد میشود. خانوادهاش میراث او را حفظ کردهاند، اما در دل این خانواده، تفاوتهای فکری و احساسی پنهان است. حریر، نوهی او، تصمیم میگیرد برخلاف خواستهی خانواده، فردی را وارد زندگیاش کند که با معیارهای آنها همخوان نیست. این تصمیم، او را در مسیر تازهای قرار میدهد.
خلاصه کتاب:
او را دیدم، شکسته اما مقاوم. زندگیاش پر از درد بود، اما هنوز امید داشت. من، که هیچوقت امید را جدی نگرفته بودم، به خاطر او تصمیم گرفتم نقش یک مرد معمولی را بازی کنم. همسایهاش شدم، با هویتی جعلی. اما آیا میتوانم تا آخر عمر این نقش را حفظ کنم؟
خلاصه کتاب:
در میان همه زیباییهایی که دیده بود، هیچچیز به اندازهی آن نگاه آرام و کهربایی رنگ، دل مرد را نلرزانده بود. او که در زندگیاش با قدرت و رقابت خو گرفته بود، حالا در برابر این دختر، احساس آرامش میکرد. آرزو داشت که بتواند با احترام و صداقت، به او نزدیک شود. شاید این نگاه، راهی به سوی رهایی باشد.
خلاصه کتاب:
در شب زمستانی، پسر جوانی با ذهنی مشوش از خانهی والدینش بیرون میزند. در مسیر بازگشت، صدای درگیری او را به سمت کوچهای تاریک میکشاند. مهاجمان با دیدن او فرار میکنند و تنها یک نفر زخمی باقی میماند. پسر او را به خانهاش میبرد و در آنجا متوجه میشود که آن فرد، دختریست که در لباس پسرانه، از چیزی یا کسی گریخته...
خلاصه کتاب:
کیاشا رادمان، مردی که از عشق و خانواده بریده، با قتل برادرش دوباره به گذشته برمیگردد. در مسیر انتقام، با دختری روبهرو میشود که قرار بود قربانی باشد، اما کمکم تبدیل به نقطهی نجاتش میشود. آیا عشق میتواند خشم را درمان کند؟ یا زخمها عمیقتر از آنند که التیام یابند؟
خلاصه کتاب:
نگاهت مثل طوفانی مرا به سمتت کشاند، بیآنکه بدانم مقصد کجاست. در تاریکی، بیپناه شدم و هر تقلایی بینتیجه بود. آغوشت، به جای آرامش، مرا در خود پیچید و خفه کرد. و من، هنوز نمیدانم چگونه در این طوفان گرفتار شدم…
خلاصه کتاب:
یاسمین دختری است که در خانوادهای به ظاهر روشنفکر رشد کرده، اما تنهاییاش را نه در آغوش والدین، بلکه در دوستیهایش جستجو میکند. فاصلهی پرنشدنی میان او و پدر و مادر، باعث شده که در برابر سختیهای زندگی، خود به دنبال راهحلهایی باشد—راههایی که گاهی بیشتر او را در مسیر سقوط قرار میدهند.روابطش با نامزدش، بدون حمایت و راهنمایی خانواده، به بازی بیپروا و خطرناک کودکان شباهت پیدا کرده؛ بازیهایی که دیگر تفنگهای اسباببازی و قرصهای تقلبی نیستند، بلکه واقعیت سرد و تلخ زندگی را نمایان میسازند.
خلاصه کتاب:
دخترک در تاریکی به دنبال نوری میگردد که شاید راهی به رهایی باشد. اما سایهها در گوشش زمزمه میکنند: "هیچ گریزی نیست!" آیا او میتواند از این چرخهی جبر و سرگشتگی بگریزد؟
خلاصه کتاب:
بازنویسی دوم: زندگی شیدا، زنی بیخبر از معنای عشق؛ قصه مردی با ارادهای آهنین و نوری درونی که در برابر تاریکیهای روزگار ایستادگی میکند. داستان تضاد باورها و اعتقادات، آمیخته با عشقهای افلاطونی که میان گذشته و حال جاری است. رنج، چالش و رمز و رازهایی که هر فصل آن گوشهای از تصویر بزرگتر را آشکار میکند. در پایان، سرنوشتهایی که به سختی به یکدیگر پیوند میخورند و رازهایشان هزینهای سنگین به همراه دارد.
خلاصه کتاب:
یک زندگی در فرانسه، بدون هیچ دردسری. یک دعوت غیرمنتظره، یک سفر کوتاه، و ناگهان همهچیز تغییر میکند. آریانا نهتنها باید با پدری که سالها از او دور بوده کنار بیاید، بلکه باید راهی برای نجات خودش از چنگال مافیای خطرناک پیدا کند.
خلاصه کتاب:
در بازی پیچیدهی سرنوشت، آرمینا نقش دوقلویش را بازی میکند، اما آیا واقعاً میتوان در سایهی دیگری زندگی کرد؟ در جستجوی خویشتن، او پاسخی مییابد که نه تنها او، بلکه زندگی اطرافیانش را نیز دگرگون میکند—پایانی خوش، اما پر از تأمل.
خلاصه کتاب:
رامین، صاحب یه کافه معروف، یه روز با یگانه، عشق قدیمیش، روبهرو میشه که حالا دنبال محل برای برگزاری مراسم خیریهست. رامین شرطی میذاره که یگانه باید یه هفته توی کافه کار کنه…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " اعجاز بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.