خلاصه کتاب:
در سیزدهسالگی، دنیایم تغییر کرد. احساساتی عجیب، قدرتهایی ناآشنا، و ترسی که نمیدانستم از کجاست، درونم شکل گرفتند. من دختری بودم که ناخواسته، در مسیر ناشناختهای قدم گذاشت. و هنوز، در دل شبهای بیپایان، از خودم میپرسم: چه کسی این راه را برایم گشود؟
خلاصه کتاب:
دختری در جنگل چشم میگشاید؛ نه فقط برای دیدن، بلکه برای شناختن. او فرزند دو قدرت متضاد است، یکی از غرایز، دیگری از مرگ و سکوت. داستان او، سفریست از تاریکی به روشنایی، از بیهویتی به خودشناسی.
خلاصه کتاب:
دستهای امیرارسلان، رئیس مغرور گروه آلفا، بار دیگر به سمت ماهگل دراز میشود؛ اما این بار، ماهگل بیهیچ واکنشی، در سکوتی سنگین باقی میماند. تقابل میان غرور مردانهی ارسلان و مقاومت درونی ماهگل، صحنهای از کشمکشهای روانی را رقم میزند. او با لحنی سرد در گوش ماهگل زمزمه میکند، اما ماهگل با تمام توان، تلاش میکند از این موقعیت خارج شود. این برخورد، آغازگر جدالیست که نهتنها رابطهی آنها را دگرگون میکند، بلکه پرده از شخصیتهای پنهانشان نیز برمیدارد.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " اعجاز بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.